وبلاگ علمی تفریحی به وبلاگ علمی تفریحی جوانان خوش آمدید. آخرین مطالب
نويسندگان جمعه 9 تير 1391برچسب:, :: 14:10 :: نويسنده : محمد
چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, :: 13:17 :: نويسنده : محمد
كشتي در حال غرق شدن بود كه نا خدا فرمان خروج داد ،مردها حمله كردن كه برن ، ناخدا گفت خجالت بكشيد،زنها مقدمند! تو انتشارات دانشگاه یه دختره دَر فلشش رو گم کرده بود بعد آروم از من پرسید : ببخشید اگه فلش در نداشته باشه ویروسی می شه؟؟؟!!!! ![]() ادامه مطلب ... پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : محمد
ایرانسل !
نوکرتم ! داداش ! به امام حسین من دوست ندارم تو مسابقه شما شرکت کنم! به... جون خودت adsl دارم! صبح به صبح، ساعت ٧ منو با اس ام اس فروش ویژه بیدار نکن. شارژ جایزه بخوره تو سر عمت 100000تومان شارژ کنم 100تومن بدی! موبایل بانک نمیخوام! اینقدر واسه هر چی تبریک نگو! نکن برادر من ! نکن پدر من ! نکن بي ناموووس........! من تا حالا از شما پیشواز گرفتم؟ بابام گرفته؟ ننم گرفته؟؟؟؟ کی گرفته؟؟ چی میخوای از جوووون ِ من اخه ؟ دس از سرم وردااااااااااااااااااااااااار ! بی انصاف خط من که همراه اوله ... ![]() پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, :: 22:26 :: نويسنده : محمد
قُمقمه : پَ ن پَ قم هالیووده ![]() پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 20:50 :: نويسنده : محمد
دو تا نی نی پیش هم خوابیده بودن پسره به دختره میگه: تو دختلی یا پسل؟ دختره میگه : نمیدونم پسره میگه: بذال من بلم زیل پتو ببینم پسره میره زیر پتو و میاد بیرون میگه: تو دختلی دختره میگه : از کجا فهمیدی؟ . . . برای مشاهده ادامه مکالمه این دو نی نی روی ادامه مطلب کلیک کنید
![]() ادامه مطلب ... شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : محمد
به هر حال من براتون میگم تا بدونین :
یه روز ملانصرالدین نشسته بود کنار رودخونه و داشت با خودش فکر میکرد که چیکار کنم که یه اختراعی
چیزی به اسمم ثبت بشه.
هرچی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید. بلند شد و رفت. تو راه توی جنگل دو تا خر دید (روایات در مورد
رنگ خرها زیاده پس میگذریم). بعدش خرها رو برداشت و رفت تو آزمایشگاه خودش. بعد خرها رو گذاشت
تو دستگاه پرس پرس کرد. میدونین چی ازش در اومد؟ نمیدونین؟
خب من بهتون میگم. از توش یه موجود فوق العاده عجیب در اومد که ملانصرالدین اسمشو گذاشت دوخر.
چون از دوتا خر درست شده بود. به مرور زمان این موجود عجیب غریبو زشت رشد پیدا کرد و عین باکتری
تموم دنیا از اون پر شد و به تدریج اسمش از دوخر به دختر تبدیل شد. در ضمن بعد اون ماجرا ملانصرالدین
رو دار زدن. چون به جای خدمت به جامعه به اون خیانت کرد.
این بود تاریخچه درست شدن دختر.
![]() دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 17:32 :: نويسنده : محمد
حکایت دادن شارژ به دوس دخترت... !!!
![]() چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, :: 19:50 :: نويسنده : محمد
پسرها: ۱- با ماشین میرن به بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک. ۲- کارت رو داخل دستگاه میذارن. ۳- کد رمز رو میزنن، مبلغ درخواستی رو وارد میکنن. ۴- پول و کارت رو میگیرن و میرن. دخترها: ۱- با ماشین میرن دم بانک. ۲- به خودشون عطر میزنن. ۳- احتمالاً موهاشون رو هم چک میکنن. ۴- در پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن. ۵- در پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن. ۶- بلاخره ماشین رو پارک میکنن. ۷- توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن. ۸- کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه. ۹- کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون. ۱۰- دنبال کارت عابربانکشون میگردن. ۱۱- کارت رو وارد دستگاه میکنن. ۱۲- توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یاداشت کردن میگردن. ۱۳- کد رمز رو وارد میکنن. ۱۴- ۲دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن. ۱۵- کنسل میکنن. ۱۶- دوباره کد رمز رو میزنن. ۱۷- کنسل میکنن. ۱۸- مبلغ درخواستی رو میزنن. ۱۹- دستگاه ارور (خطا) میده. ۲۰- مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن. ۲۱- دستگاه ارور (خطا) میده. ۲۲- بیشترین مبلغ ممکن در خواست میکنن. ۲۳- پول رو میگیرن. ۲۴- برمیگردن به ماشین. ۲۵- آرایششون رو توی آینه عقب چک میکنن. ۲۶- توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن. ۲۷- استارت میزنن. ۲۸- پنجاه متر میرن جلو. ۲۹- ماشین رو نگه میدارن. ۳۰- دوباره برمیگردن جلوی بانک. ۳۱- از ماشین پیاده میشن. ۳۲- کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر میدارن. (حواس نمیذاره برای آدم) ۳۳- سوار ماشین میشن. ۳۴- کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده. ۳۵- احتمالاً یه نگاهی هم به موهاشون میندازن. ۳۶- میندازن توی خیابون اشتباه. ۳۷- برمیگردن. ۳۸- میندازن توی خیابون درست. ۳۹- پنج کیلومتر میرن جلو. ۴۰- ترمز دستی رو آزاد میکنن. (میگم چرا اینقدر یواش میره) ![]() چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:, :: 19:44 :: نويسنده : محمد
حیف نون می ره کتابخونه، داد می زنه یه ساندویچ بدین با سس اضافه. ————————— ... ![]() ادامه مطلب ... سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 21:14 :: نويسنده : محمد
دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم از راه اومده میگه خوابه؟ میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!!!! آب خونه قطع شده بود. بعد که وصل شد یه آب زرد از شیر میومد. می پرسه زنگ لوله هاست؟ پــــَ نه پــــــَ سازمان آب واسه عذرخواهی اولش آب پرتقال می فرسته..! بقیه در ادامه مطلب......... ![]() ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 صفحه بعد
پيوندها
|
|||||||||||||||||||||||||||
![]() |